علم اخلاق

ساخت وبلاگ
 

دیشب دلم یک معجزه خواست، یا حداقل یک اتفاق خاص!
امروز یک اتفاق خاص افتاد، ولی نه از آن اتفاقهای خاصی که زندگیم را یا چیزهای که من میخواستم را تغییر بدهد.
فقط خاص بود از آن جهت که به ندرت برای کسی اتفاق می افتد!
وقتی مسخره ترین، احمقانه ترین و در عین حال مضحکترین ( این خصوصیات فقط در همان لحظه اول به ذهنم رسید) پیشنهاد عمرم را از یک دختر پانزده ساله شنیدم دچار یک شک فلسفی شدم، شاید اگه چند سال پیش بود با توجه به دیدگاه اخلاق,ی و باور به برابری و آزادی که داشتم، تنفر و عصبانیت و در نتیجه پرخاشگری تنها رفتارم در مقابل این پیشنهاد بود، اما امروز فقط خندیدم، نمیدانم چرا ولی هر چه بود خنده ام از روی شادی و مسرت نبود!
پیشنهادٍ تحقیر آمیز و در عین حال مضحکی بود، ولی مضحکتر از این پیشنهاد، اخلاقیات و باورهای آزادی اندیشانه من بود که خودم را و صد البته دیگران را ملزم به پایبندی به آن میدانستم و حالا یک دختر بچه آن را نقض کرده بود. نمیدانم پیشنهادش از روی نادانی بچگانه اش بود یا باورهای دینی اش یا جسارتش یا....هرچه که بود من را حیرت زده کرد و باعث شد بیشتر درباره اخلاقیات و آزادی مورد نظرم تجدید نظر کنم.
ظاهرا که اخلاقیات مد نظرم با آنچه که من آزادی کامل انسان میدانم و میخواهم در تعارض هستند و این یعنی یک جای کار می لنگد پس باید این دو مفهوم را به گونه ای با یکدیگر همسو کنم.
چیزی،مدتها پیش در من شروع شده که هر روز با یک پش آمد بیشتر به پیش می رود!

دغدغه هایم...
ما را در سایت دغدغه هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 21nashenas9 بازدید : 72 تاريخ : جمعه 23 آذر 1397 ساعت: 5:13